کرمی‌که جغد بود

ساخت وبلاگ

به نام خدایی که شب را پر از آرامش آفرید



توی یک‌ فرومی یک دوستی داشتم محمد نام، این محمد خان اسم خودش رو گذاشته بود جغد انجمن. الحق هم که اسم درست و به جایی رو انتخاب کرده بود. نبود ساعت یک تا سه و چهاری که این عزیز نباشه. الان و این ساعت ناغافل یادش افتادم. هرجا که هست سرش سلامت باشه.


بگذریم.

مدتیه... بگیم حدود چند ساله که مرددم. بین قلب هام جنگ و نزاعه. بین ذهنیت‌هام... در این که چی درسته؟ آیا از سر تعصب این درست بودنش رو قبول کردم؟ آیا از سر تنفر ردش کردم؟ آیا از سر فلان اندیشی و بهمان‌کاری این نتیچه گیری رو انجام داد؟ تردید گذرگاه خوبیه، ولی نه اتراق گاه.


یک روز و روزگاری خیلی از اشتباه کردن و ندونستن جواب یک سوال می ترسیدم. یادمه پنجم یا چهارم دبستان بودم که برای المپیاد ریاضی برده بودنمون به یک مدرسه دیگه. جواب دادم و دادم و دادم تا آخراش به یک سوالی رسیدم... اون موقع ها بهمون نگفته بودن که سوال بلد نیستید رد کنید و بعدا جواب بدید، اگر هم گفته بودن به گوش منی که خودم رو عالم دهر می دونستم نمی‌رفت! فکر کردم و فکر کردم و ناگهان ترسیدم! زدم زیر گریه و اجازه گرفتم برم دستشویی، آبجیم من رو رسونده بود و تو حیاط همونجا منتظرم بود، یادمه صورتمو شست و بعدش با اون برگشتم سرجلسه. خلاصه باقی ماجرا این شد که اون آزمون دیگه اون اعتبار علمی رو پیدا نکرد، دست‌کم در نگاه من. :)


اون جلسه شاید باعث شد از یه جایی بهم زنگ بزنن و دعوت کنن و نرم که خودش نشون می داد آدم حق خوری نیستم، اما یک چیز بزرگ رو از من گرفت... ترس از ندونستن و نتونستن رو. چیزی که الان حاضرم خیلی گرون بخرمش! خیییلییی! چیزی که الانه باعث شده خیلی شل و راحت بگم نمی دونم یا نمی تونم و بین خودمون باشه با گفتن هر کدوم کم‌کم هزاربار می‌میرم و زنده می‌شم.


فیشت! این مطلب ادامه دارد، بزودی!

***


بابت زارت ول کردن متن من رو ببخشید، نوبرانه مذکور امچنان گریبان‌گیرمه و نا و توان آنچنانی ندارم که توی این ساعت شل با آثار قرص و دوا ها کلنجار برم.

فردا ان شاالله تکمیل می‌شه.

شبگرد عینکی - قسمت دوم...
ما را در سایت شبگرد عینکی - قسمت دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0hholle2 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 18 شهريور 1397 ساعت: 20:47