به نام خدایی که نمیخوابد
از صدای جیغ گربه میترسم. تا حالا شنیدینش؟
یه چیزیه بین صدای جیغ زن و جیغ بچه، کاملا مناسب برای تهی کردن قالب انسان های شبروِ ماجراجو.
نمیدونم چه دلیل قانع کننده ای میتونه وجود داشته باشه که بعد از یک روز نسبتا شلوغ تا حدود سه صبح خوابم نبرده و ظاهرا نمیخواد که ببره. شاید همون چیزی که چند دقیقه پیش درونم جوشیدن آغاز کرد و بیخ گوشم گفت 《برو تو خیابون ببین چه خبره؟ 》و من هم قبول کردم. از جام بلند شدم و بدون برداشتن عینکم رفتم سراغ کلید قفل در حیاط. یک مقدار استرس داشتم کسی بیدار بشه و ازم بپرسه که چه میکنم؟ حقیقتا خودم اگه بشنوم کسی سه صبح میخواد به خیابون نگاهی بندازه با ذوق همراهیش میکنم، ولی راستش خونواده عزیزم این طور نیستن و با اندک شناختی که از طرز تفکرشون دارم میتونم تضمین کنم به چیز خوبی فکر نخواهند کرد.
بگذریم...
کلید رو برداشته و رفتم دم در حیاط، درست پشت در. حیاط خونه ما شبا خیلی تاریک میشه. بیشترشم به خاطر سایهبونه که نمیذاره نور چراغ تیربرق بیافته توی حیاط و چراغ های خودمون رو هم یازده دوازده خاموش میکنیم. توی همچین فضایی من پشت در ایستادم.
از سوراخ سمبه های کنار در نور نارنجی میاومد و صدای خشخش چیزی که باد آروم جابهجاش میکرد. اینجا اولین جایی بود که ترس اومد سراغم... اگه صدای کاغذ و پلاستیک نباشه چی؟ اگه سگی چیزی باشه؟ اصلا اگه یه دزد یا فلان و بیساری باشه؟ در جواب این پرسشها بیصدا خودم رو به پشت یک حفره کنار در رسوندم و بیرون رو دید زدم. هر چی که بود اونقدر دور بود که بتونم تیز در رو ببندم و گیر نیافتم. پس کلید رو گذاشتم توی قفل و درحالی که با مخیله خودم در کشمکش بودم، دل رو زدم به دریا و دستمورو چرخوندم.
کلید اشتباه بود.
درش آوردم و اون یکی رو گذاشتم و با یک صدای چلیک باز شد. قفل و کلید رو درآوردم گذاشتم بالا ماشین پدرجان. نفسم رو حبس کردم و در رو باز کردم؛ آرومهآروم.
نارنجی بود و سیاه. همهچی. یا دست کم برای منی که عینکم رو نبرده بودم. یک چیز سیاهی هم اون سر کوچه بود که نفهمیدم سگه یا کیسه زباله. یک نگاهی به این طرف و اون طرف انداختم و آدم ندیدم... اومدم بیرون. بیرونتر. وسط کوچه ایستادم و اطرافم رو باز هم نگاه کردم. نسیمی که به صورتم میخورد. تیرچراغ بینظیری که انگار زیباترین اختراع بشریت بود و ترس.
ترس چیزی که انتظارش رو داشتم...
به علت خواب آلودگی نویسنده به زمانی دیگر موکول می گردد ادامه اش.
خوابم برگشت. ان شاالله خواب شما هم برگرده. :)
برچسب : نویسنده : 0hholle2 بازدید : 22